Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «تابناک»
2024-04-29@06:11:57 GMT

فوتبالیستی که سوار ماشین خفاش شب شده بود!

تاریخ انتشار: ۱ دی ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۶۱۹۷۴۶۴

فوتبالیستی که سوار ماشین خفاش شب شده بود!

بازیکن سابق پرسپولیس خاطره عجیبی از «خفاش شب» دارد که آن را برایمان بازگو کرد. خفاش شب یا همان غلامرضا خوشرو جانی همان قاتل سریالی است که در دهه هفتاد سر و صدای زیادی کرد.

به گزارش تابناک، خبرورزشی نوشت: اسماعیل حلالی خاطره‌ای تعریف می‌کند که هم ترسناک است و هم شنیدنی. در دهه ۷۰ قتل‌های زنجیره‌ای چند خانم رعب و وحشت زیادی بین اهالی تهران ایجاد کرد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

در نهایت مشخص شد غلامرضا خوش‌رو ملقب به خفاش شب، همان قاتل سریالی است که علاوه بر قتل سریالی خانم‌ها دست به سرقت می‌زد. او دستیاری به نام حمید رسولی داشت که به ادعای خودش در این قتل‌ها و سرقت‌ها کنار دستش بود، اما هیچ‌گاه این فرد پیدا نشد.

اسماعیل حلالی، اما خاطره‌ای برایمان تعریف و بار دیگر ماجرا‌های خفاش شب را برایمان زنده کرد. او در این باره گفت: «اوایل دهه ۷۰ من تازه یک خانه خریده بودم در آن طرف دهکده المپیک. خانه خواهرم در غرب تهران بود و من شب آنجا بودم، ولی تصمیم گرفتم به خانه خودم بروم. خواهرم چند بار گفت: بمان، ولی می‌خواستم بروم. آن وقت‌ها غرب تهران خانه‌های زیادی نداشت. یادم هست وقتی از خانه خواهرم بیرون آمدم همه جا تاریک بود و خلاصه من لب خیابان رفتم تا تاکسی سوار شوم. خیلی منتظر ماندم تا اینکه یک پیکان درب و داغان جلویم نگه داشت. تا سوار ماشین شدم فهمیدم این ماشین داستان دارد.»

او اضافه می‌کند: «یادم هست قدیم یک بچه محل داشتیم شر بود. او دستگیره‌های در ماشین را از داخل کنده بود. یعنی شما وقتی سوار می‌شدی، نمی‌توانستی پیاده شوی مگر اینکه خودش پیاده می‌شد و در را از بیرون باز می‌کرد. آن پیکان هم دقیقاً همین‌طور بود. دو نفر جلو نشسته بودند. من سعی کردم خودم را نبازم. راننده از آیینه مدام به من نگاه می‌کرد. لباس پرسپولیس تنم بود، ساکم هم همراهم. راننده به من گفت: فوتبال بازی می‌کنی؟ بدون اینکه مکثی کنم گفتم من بازیکن پرسپولیس هستم. حالا هیچ وقت این را نمی‌گفتم، ولی یک لحظه احساس کردم این را بگویم به نفعم می‌شود. به من گفت: چی همراهت داری؟ من خودم را به کوچه علی چپ زدم، ولی دوباره ادامه داد. جیبم را بیرون ریختم و گفتم فقط چند هزار تومان پول دارم، همین. زیاد پول تو جیب‌مان نمی‌گذاشتیم. رفیقش گفت: ساکت را باز کن. ساک را باز کردم دید لباس تمرینی‌ام است و بو می‌دهد، گفت: ببند. قشنگ چهره راننده در ذهنم هست. رفتیم تا به میدانی رسیدیم که با خانه من حدوداً دو، سه کیلومتری فاصله داشت. همدست راننده پیاده شد، در را باز کرد و من هم پیاده شدم. باورتان نمی‌شود، اینقدر ترسیده بودم که یک نفس تا دم در خانه‌ام دویدم. گفتم خدایا عجب اشتباهی کردم. بنده خدا خواهرم چند بار به من گفت: بمان.».

اما حرف‌های پایانی حلالی خواندنی‌تر است: فکر کنم حول و حوش یک ماه و خرده‌ای بعد از این ماجرا بود که گفتند خفاش شب را گرفتند. من عکسش را که دیدم درجا شناختم. دقیقاً همان کسی بود که من سوار ماشینش شدم. قشنگ چهره‌اش در یادم بود و هست. آن‌ها دنبال خانم‌ها بودند، ولی آن شب فکر می‌کردند می‌توانند از من دزدی کنند. چندی بعد هم او را اعدام کردند و یادم هست که چقدر ماجرا سر و صدا کرد. این خاطره را تا به حال جایی تعریف نکرده بودم

منبع: تابناک

کلیدواژه: انتخابات مجلس یازدهم رمز پویا انتخابات افغانستان اشرف غنی احد گودرزیانی نانسی پلوسی شاخص آلودگی هوا شب یلدا آلودگی هوا کولبری اورامان اسماعیل حلالی پرسپولیس خفاش شب انتخابات مجلس یازدهم رمز پویا انتخابات افغانستان اشرف غنی احد گودرزیانی نانسی پلوسی شاخص آلودگی هوا شب یلدا آلودگی هوا کولبری اورامان

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.tabnak.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «تابناک» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۶۱۹۷۴۶۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

سلیمانی عملیات‌هایی داشته که هیچ ژنرال آمریکایی نداشته!

استنلی مک‌کریستال، یکی از ژنرال‌های چهارستاره قدیمی آمریکا درباره حاج قاسم می‌گوید: « ما زمانی که برای مقابله با ایرانی‌ها تلاش می‌کردیم، سلیمانی را مورد بررسی قرار دادیم. او را زیرنظر گرفتیم. وقتی در میدان جنگ است، بسیار کاریزماتیک است و در محیط‌های مختلفی، عملیات داشته که هیچ ژنرال آمریکایی با هر میزان آزادی عملی، نداشته است و کارهایش را با آرامش و اثربخشی فوق‌العاده انجام می‌دهد.»

 به گزارش ایسنا، روزنامه شهروند نوشت: استنلی مک‌کریستال، یکی از ژنرال‌های قدیمی آمریکایی است که این روزها یا در کشتی تفریحی‌اش به سر می‌برد یا پای بازی گلف است. چنان اعتباری بین آمریکایی‌ها دارد که برای دیدارش باید به چندین نفر مراجعه کنند تا با این ژنرال چهارستاره صحبت کنند. او درباره حاج قاسم می‌گوید: «من از چیزهایی که مشاهده کردم، می‌توانم بگویم او بهترین کسی است که آنها دارند. ما زمانی که برای مقابله با ایرانی‌ها تلاش می‌کردیم، سلیمانی را مورد بررسی قرار دادیم. او را زیرنظر گرفتیم. وقتی در میدان جنگ است، بسیار کاریزماتیک است و در محیط‌های مختلفی، عملیات داشته که هیچ ژنرال آمریکایی با هر میزان آزادی عملی، نداشته است و کارهایش را با آرامش و اثربخشی فوق‌العاده انجام می‌دهد.»

اما برای اینکه معنای عمیق این نوع تعریف و تمجید دشمن از یک سردار بزرگ ایرانی را درک کنید، باید به انواع خاطرات درباره حاج قاسم مراجعه کنید. ماجرا به‌ویژه وقتی قابل تأمل می‌شود که پای صحبت‌های خودِ سردار بنشینید. کتاب «ذوالفقار» (برش‌هایی از خاطرات شفاهی شهید حاج قاسم به همت علی اکبری مزدآبادی) دقیقا چنین فرصتی را برای شما فراهم می‌کند. کتابی که حاج قاسم در آن از صحنه‌های عجیب‌وغریب نبرد می‌گوید و هشت سالی که با شجاعت و ایثار گذشت. آنچه در ادامه می‌خوانید، بخش‌هایی از این کتاب است.

فرماندهان جلوتر از نیروها
نیروهای ما از ارتفاعات ٢٠٢تا ارتفاعات عین‌خوش و ارتفاعات ابوغریب را اشغال کردند و می‌رفتند به طرف دهانه ابوغریب. آتش توپخانه‌های ما روی ارتفاعات ابوغریب بود و زودتر می‌رفتیم تا تنگه ابوغریب را ببندیم. نخستین بار یکی استیشن به ما داده بودند و نخستین ساعتی بود که سوار این ماشین شدیم. من به اتفاق مهدی کازرونی و سیدغضنفر تهامی که بیسیم‌چیِ من بود و حسن دانایی‌فر که آن روز به‌اتفاق شهید زین‌الدین، مسئولیت اطلاعات از شاوریه تا عین‌خوش را داشتند و حسن مسئولیت آمادگی و اطلاعاتی محور دشت‌عباس و عین‌خوش را به‌عهده داشت، چهار نفری داخل ماشین نشستیم و جلوتر از نیروها حرکت کردیم. برای اینکه خودمان را به دشمن برسانیم. روی جاده خاکی از ارتفاعات به طرف پایین که روی نقشه به تنگه ابوغریب می‌رسید، راه افتادیم و از دور، تأسیسات چاه‌نفت را دیدیم و یقین کردیم که به ظرف ابوغریب می‌رویم.

ماشینی که داخلش بودیم تکه‌تکه شد!
رسیدیم به چاه‌نفت. چهار تا پنج نفر عراقی جا مانده بودند که آنها را اسیر کردیم و یک نفر را کنار اینها گذاشتیم و خودمان ادامه دادیم که برویم به طرف ابوغریب. وقتی مقابل تنگه رسیدیم، ارتفاعات از دو طرف می‌آمد و جاده از وسط ارتفاعات عبور می‌کرد. به محض اینکه حسن خواست بگوید تنگه ابوغریب، انتهای ستون عراقی‌ها مشغول عبور کردن بود و ما هم آن موقع جوان بودیم و زیاد اعتنایی نمی‌کردیم و به‌سرعت پشت سر ستون تانک می‌رفتیم که خودمان را برسانیم به ستون تانک. در یک ماشین تنها بودیم. همین که گفتیم تانک، انفجار عظیمی رخ داد. ماشین رفته بود روی مین ضدخودرو، مین منفجر شد. تمام ماشین تکه‌تکه شد.

احساس کردم صورتم سوخت...
عکس ماشین هست. توی تکه‌های ماشین ما چهار نفر در هوا معلق‌زنان افتادیم روی زمین و واقعاً عجیب بود. اگر عکس ماشین را ببینید، غیرقابل تصور است که در این ماشین کسی زنده بماند. حسن نصف سر پایش قطع شد، من صورتم سوخت و مقداری ترکش ریز به‌صورتم خورد و مهدی پایش زخمی شد. عمده ما زخم‌های کوچکی برداشتیم؛ درحالی‌که حداقل زخم آن صحنه باید قطع شدن پای کامل باشد. هیچ‌کس تصور نمی‌کرد زنده باشیم. با انفجار ماشین، همزمان پشت سر ما از جاده آسفالت، احمد متوسلیان با ماشین رسید و قبل از آن، یک آمبولانس برای نجات ما آمد که رفت روی مین و همه سرنشینان آن کشته شدند. بعد بچه‌ها رسیدند و ما را منتقل کردند به بیمارستان دزفول. این آخرین روز عملیات فتح‌المبین بود.

دشمنی که صددرصد آماده بود
قبل از عملیات «بیت‌المقدس» (که منجر به آزادسازی خرمشهر شد)، سه عملیات در صحنه جنگ در جنوب انجام شده بود؛ عملیات «ثامن‌الأئمه»، عملیات «طریق‌القدس» و عملیات «فتح‌المبین». دیگر زمینی در جنوب، غیر از زمینِ خرمشهر باقی نمانده بود که بخواهد عملیات در آن انجام بگیرد. عملاً وقتی فتح‌المبین تمام شد، دشمن مطمئن بود عملیات بعدی برای خرمشهر است. اطمینان صددرصد داشت، لذا خودش را برای این کار آماده کرد. این یکی از مشکلات ما بود. منتها سه اتفاق افتاد که باعث پیروزی ما شد. یکی از آن ویژگی‌ها، طراحی عملیات بود.

هیچ طراح جنگی در دنیا نمی‌تواند!
الان بیش از ٣٠سال از جنگ گذشته است (زمان روایت این خاطره، ٣٠سال از جنگ گذشته بود) اما اگر دویست سال دیگر هم از جنگ بگذرد و همه طراحان دنیا جمع بشوند، نمی‌توانند طرحی جامع‌تر از عملیات بیت‌المقدس طراحی کنند. جامع‌ترین طرح بود، البته این طرح، طرح بسیار متوکلانه‌ای بود، متهورانه و شجاعانه. طرحی طراحی شد که نیرو را نیمه‌شب از کارون عبور بدهد، بعد در طرح خودش پیش‌بینی کند این نیرو بدون اینکه با دشمن درگیر شود، ٢١کیلومتر در شب پیاده‌روی کند، خودش را از بین دشمن برساند به جاده استراتژیک اهواز-خرمشهر... چنین طرحی در طراحی، قدرت می‌خواهد، جسارت می‌خواهد چنین اقدامی. خدا رحمت کند شهید بزرگوارمان، حسن باقری را. خیلی انسان بی‌نظیری بود. فکور بود. هیچ دانشگاه و دانشکده‌ نظامی نرفته بود اما خدا در وجود این جوان، دنیایی از فکر و توکل و قدرت قرار داده بود. حسن باقری، انسان عجیبی بود.

بیست و چند روز بی‌خوابی!
نکته دوم سرعت عمل بود. دشمن باور نمی‌کرد در چهلم عملیات فتح‌المبین، این عملیات آغاز شود. بیست و چند روز این عملیات استمرار داشت. آن چهره‌ها دیدنی بود. چهره‌های پر از دوده باروت، پر از خاک، یک گرد چند سانتی خاک روی همه این چهره‌ها نشسته بود. چهره‌هایی که عموماً مجروح بودند و زخم داشتند. همین شهیدحاج احمد متوسلیان، روی برانکارد، بعدا توی آمبولانس، در صحنه میدان، عملیات را اداره می‌کرد. در ذهنم هست بدون استثنا، فرماندهان مجروح بودند؛ خسته هم بودند. بیست روز بگذرد و شما حتی دو شبانه‌روز نخوابید! بیست‌وچندروز پیوسته جنگ، بدون هیچ خوابی، بدون اینکه یک کسی بتواند یک دراز عادی در صحنه بکشد! من دقیقا چهره‌ها در ذهنم هست. آمدیم کنار همین سه‌راه حسینیه.‌ آنجا جلسه‌ای بود... وقتی این جلسه در آنجا شکل گرفته بود، آن جلسه و آن تصاویر دیدنی بود، آن چشم‌ها دیدنی بود. آن گردن‌هایی که حرف‌نزده به یک طرف می‌افتاد، دیدنی بود و کسی واقعاً نمی‌تواند آن حقیقت را نشان بدهد.

با چه رویی برگردیم؟
در همین جلسه بود که حسن باقری اعجازی انجام داد... به‌دلیل خستگی فوق‌العاده بچه‌های رزمنده، همه فرماندهان بحث‌شان این بود که ما نیاز به یک تنفس داریم، یکی دو هفته، سه هفته، تجدید قوا بشود، نیروی جدیدی وارد جنگ بشود، بتوانیم کار را تمام کنیم. تقریباً اتفاق‌نظر وجود داشت. حسن باقری بلند شد ایستاد، گفت: «کجا برویم؟ ما بیست روز است که به مردم‌مان می‌گوییم خرمشهر در محاصره است. با چه رویی می‌خواهیم برگردیم؟» مفصل صحبت کرد. صحبت‌های حسن، جوّ جلسه را عوض کرد.

١٥ هزار اسیر، شوخی نیست!
عملیات، سه شب صورت گرفت. آن عملیاتی که خداوند پیروزی بزرگ را به ما نشان داد و نصیب کرد. من همیشه در ذهنم هست که چه شد در روز آخر عملیات که آن اتفاق معجزه‌آسا افتاد؟ بیش از ١٥هزار نفر اسیر شدند. شوخی نیست. شما یک جمعیت ١٥هزار نفری را جلوی چشمت بیاور، ١٥هزار نفر جوان، رزمنده، جنگنده، مجهز و مسلح، درحالی‌که با عقبه‌خودش ارتباط دارد، اینها همه بیایند تسلیم شوند! حالا غیر از هزاران نفری که به رودخانه اروند زدند، برخی‌ها را آب برد، برخی موفق شدند خودشان را به آن طرف رودخانه برسانند و...

کامیون کامیون اسیر می‌آوردند...
آن‌قدر عدد اسرا زیادی بود که توصیه همه فرمانده‌هان این بود که کسی به اسرا نزدیک نشود. چراکه بچه‌های ما توی آنها گم می‌شدند. تخلیه آنها بیش از یک روز و نصفی طول کشید. کامیون کامیون می‌آمدند اسرا را می‌بردند، تخلیه می‌کردند. در جنگ ما، یکی از جامع‌ترین صحنه‌هایی که می‌توان آن را به اندازه یک جنگ به نسل‌ها ارائه کرد، عملیات بیت‌المقدس است. در یک جنگ نامتقارن، بهترین ایده و الگوی موفق بود. لذا این پیروزی حاصل شد و خداوند قلب امام را خوشحال کرد و آن عبارت‌های حمدگونه بر زبان امام جاری شد.

انتهای پیام

دیگر خبرها

  • ضبط مناظره دو نامزد حوزه انتخابیه پارس آباد، بیله سوار و اصلاندوز
  • مردم ماشین و طلا بفروشند، خانه بسازند
  • ما مجرم زاده می‌شویم
  • ماشین مغزشویی صهیونیست‌ها به دیوار خورد!
  • شکار سوژه‌های سرقت مقابل مدارس
  • خسارت ۵۲۰ میلیاردی سیل به اردستان
  • سلیمانی عملیات‌هایی داشته که هیچ ژنرال آمریکایی نداشته!
  • عکس| دو تصویر ناب از «ماشین دودی»؛ نخستین لوکوموتیو ایران
  • (تصاویر) زنان فوتبالیستی که مردان از بازی مقابل آنها می‌ترسیدند!
  • عملیات وعده صادق سپاه هویت و شناسنامه ایران قوی است